جدول جو
جدول جو

معنی پسر هند - جستجوی لغت در جدول جو

پسر هند
(پِ سَ رِ هَِ)
معاویه:
داستان پسر هند مگر نشنیدی
که از سرکشی او به پیمبر چه رسید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیرهند
تصویر پیرهند
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
فرهنگ فارسی عمید
(پِ سَ رِ هَِ)
پسرهند. نام وی در ترجمه یمینی آمده است: ابونصر بن محمودالحاجب به سببی از اسباب به ولایت شمس المعالی افتادو شمس المعالی او را به مال مدد کرد و به مناصبت نصر بن الحسن بن فیروزان به قومس فرستاد و او بارها بر سرنصر دوانید تا او را و سپاه وی را متفرق و آواره کرد و جستان بن داعی و پسر هند را با چند کس از اخوان او بگرفت و نصر از پیش او بهزیمت به سمنان افتاد.
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ هَِ)
قریه ای از قرای دمشق است از اقلیم بیت الابار. عبدالکریم بن ابی معاویه بن ابومحمد بن عبدالله بن یزید بن معاویه بن ابوسفیان در این دیر سکنی داشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ هََ)
پیرهن. (آنندراج). پیراهن. پیراهان. پیراهن را گویند که به عربی قمیص خوانند. (برهان). رجوع به پیراهن شود:
من ترا پیرهندم و زیباست
کهن من کلیچه ماندۀ من.
سوزنی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پسر اندر
تصویر پسر اندر
پسر زن از شوی دیگر پسر پدر از زن دیگر ناپسری
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه صاحب صنابع و هنر بسیار است صاحب هنر صاحب فضیلت پر فضیلت پر فضل کثیر الفضل، پرفن پر حیله در ادا و اطوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر گند
تصویر پر گند
بدبو پر از گند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرهند
تصویر پیرهند
پیراهن: من ترا پیرهندم و زیباست کهن من کلیچه مانده من. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
آن که پسرش مرده باشد، پسر باخته، فرزند مرده
فرهنگ گویش مازندرانی
عروس فرزند، زن پسر
فرهنگ گویش مازندرانی
نخی که برای بستن کیسه به کار رود، محل اولین انشعاب آب در
فرهنگ گویش مازندرانی